هفته های آخر حاملگیم دیگه از دستشون خسته شدم هروز میگن بیا اینجا دیگه امروز نمیرم بخدا ینی چرا منو درک نمیکنن میخام استراحت کنم میرم اونجا همش باید بشینم روم نمیشه جلوشون دراز بکشم یا بخابم یه وقتی تو خواب جاییم معلوم شه. همش توقع دارن همش ما اونجا باشیم یه دختر داشتن رفت شهرستان سه ماه میش سرخونه زندگیش حالا همش میگن ما تنهاییم شما باید همش اینجا باشین دوتام مادرشوهر دارم پدرشوهرم از زن اولیش بچه دار نشده رفته دختر عمه زنشو گرفته حالا باهم سه تایی زندگی میکنن . همشم میخان هی راجب زاییدنم صحبت کنن و راجب همه چی نظر بدن و ایراد بگیرن حرصم دربیاد.امروز گفتن دیگه برای دفعه آخر بیا اینجا دیگه نمیتونی . من دیگه نمیخام برم دانشجوو هم هستم فصل امتحانامه دست از سرم بر نمیدارن 😭😭😭😭 شوهرمم که میگه از لطف و مهربونیش به توعه حالیت نیست . حالا شایدم باشه ولی منم بخدا نمیتونم خب منکه مسئول تنهایی اونا نیستم ۲۴ ساعت اونجا باشم میخاستن یه دخترو ندن شهرستان دخترشون هنوز شوهرم نداشت همش میگفت میخام برم یه شهر دیگه . الان همه مسولیت زندگیشون با شوهر منه خرید دکتر همه جی ....چون پدرشوهرم ۷۰ سالشه.دخترشون ول کرد رفت راحت داره زندگی میکنه دور همه اونوقت من باید سختی بکشم زورم میادخب
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خب شوهرت ک حق داره اونا از لطفو مهربونیشون نسبت ب توعه ک میگن بیا ولی خیلی مودبانه ب شوهرت شرایطتو ...
جطور میبینن که من جقدر موذبم اونجا همش باید یه گوشه بشینم هی هم میگن بحاب میبینن من روم نمیشه . اگر میخاستن درک کننن .دارن میبین که چقدر اذیتم .باید سر ظهر تو افتاب پیاده ۱کیلومتر برم.
گناه مون اینه ک زن ی دونه پسر شدیم و اونم وظیفشه ولی حقی هم نداره اما دخترشون هیچ وظیفه ای نداره و ه ...
ولی بخدا داداش منم تک پسره مادرمم یه ساله بیوه شده بابام فوت کرده . مامانم انقدر مزاحم زندگیشون نمیشه هفته ای یابار فقط دعوتشون میکنه که هر یه دفعه درمیون میان همین.