[QUOTE=196252125]فعلا زایمان نکردم اما میدونم دو روز قبل زایمانم میاد جاشو میندازه خونه ما تا ده روز بعدش به همه چی ه ...[/QUOTسلاممن رقتمشخر خودم.ایشون مثل مهمون روز بعد اومد ناهار خورد کادو داد رفت.اومد شهر ی که زندگی میکنم هیچکار نکرد.هیچیوتوی برداریم با اینکه غریب بودم یه بار غذا درست نکرد بده همسرم بیاره بگه غریبه.به همسرم میگفت اگه زنت حالش بد بود بیا اینجا غذا بخور اگه نتونست درست کنه
۳ ماه دیگه زایمان میکنم ولی وقتی فهمید باردارم حتی یه زنگ نزد تبریک بگه حسوده چه حرفی های که به بچه طفل معصومم که نگفت من ۳ سال ونیم جلوگیری کردم فک کرده بود نازام یعنی وقتی فهمید باردارم دختراش و خودش اتیش گرفتن
تا چهل روزم خونه مامانم بودم ..پیشم نبود ک خوبی یا بدی برسونه .. ولی اومد دیدنم دوسه کیلو گوشت گرفته بود برام ب بچمم پول داد بعدشم از مامانم تشکر کرد و گفت خودم مریضم پاهام دردمیکنه وگرنه میبردمش پیش خودم .. روز بعدشمیهحلوای درجه یک درست کرده بود داده بود شوهرم اوردبرام
[QUOTE=196252336]مادر شوهر من سر هر دوی بچه هام بیمارستان اومد و خونمون هم کم نذاشت کلی لباس قبل زایمان واسه بچه هام ...[/QU. خیلی خست شد کلا.
زایمان نکردم و نخواهم کرد
یا خانواده همسر هم قطع رابطه ایم
خوبی و بدی خاصی نداشت، فقط خوشحال بود
فقط بامزه این بود که چون ما تا زمان به دنیا اومدن اسم پسرم رو بهش نگفته بودیم، و اسم پسرم هم سخت بود، طفلک کف دستش نوشته بود هرکی زنگ میزد بهش تبریک میگفت، بعد اگه اسم بچه رو ازش میپرسید از روی اون میخوند
سر بچه اولم خواهر شوهرم داشت میگفت ادم با مادر خودش راحت تره و مادر شوهر فقط یه شب اگه بیاد و داشت مثلا از مادرشوهر خودش میگفت که من گفتم من که ناراحت میشم از این رفتارا . خلاصه بنده خدا اومد با مادرم یه هفته نوبتی بودن. سر بچه دومم هم اومد و خیلی خیلی بهتر از اولی کمکم کرد . خدا هر دو مادرها رو خیر بده
فقط غذا برام درست میکرد کاچی نهایت سه بار...اونجوری ک بقیه رسیدگی میکنن رسیدگی نمیکرد بیشتر مث نگهبان میومد میشست پیشم طبقه پایینشونم
