گاه باید غزلت خاک شود جان بدهد
یار چون رای به بی برگی آبان بدهد
گاه در عرف خدا جای دعا هجر رسد
مانده تا گِل بشود آدم و انسان بدهد
گاه چشمان حریر تو شود حسرت دل
طعنه اش را به رقیب تو چه ارزان بدهد
روزگار از دل عشاق مَکَد خون وصال
هجر آغاز و دل پاره به زندان بدهد
یار مو برفی ما گشته محالات خدا
دل به زندان گنه حکم چه آسان بدهد
ای حریر دل من زلف چو برفت کَفنَم
گر روی رای به دیوانه مسلمان بدهد؟؟؟؟
من نخواهم که کنی ترک ولی کیش دلم
حکم بر قتل نگاه تو چه آسان بدهد
خوش فرح بخش گذر کرده ای از منز ل ما
گو به مادر که ستم بر دل عصیان بدهد
روزگاری که مَکَد خون دل تنگم را
شاید از مرگ غزل حکم به امکان بدهد
من ن عابد بودِه ام ن سر سجاده رسم
گو خدا را که دلی چون ت مسلمان بدهد ؟؟