قربونت برم من
میدونی پن اصلا ادم کلا ریلکسی بودم و همیشه میگفتم اصلا مادر وابسته ای نمیشم و ازین جور حرفا ،اوایل حاملگیم خوب بود مثبت بودم ک فقط فکرای خوب و زندگی روزمره
تا اینکه چهارسنبه یکهو گفتن داره به دنیا میاد ،ازون روز تا الان که اورزانسی دوختنم ،یک ترسی افتاده تو دلم یک استرس و وسواس که حاضرم خودم بمیرم اما بچه طوریش نشه
بزرگی خدا را شکر چجوری ادمو یکهو ازینور به اونور میکنه
بعضی وقت ها تو کار حکمت خدا میمونم
من که این همه مراقب بودم چه قبل و چه بعد اونوقت اینجوری اونوقت کسانیو میشناسم که معتاد و داعون و کلا به تف بندن و عین خیالشون نیست نه تغذیه درست نه ااصلا بودن بچه براسون مهم اونوقت چه زایمان ها و چه بچه های سالمی دارن
فک کنم دارم ادم نق نقویی میشم کم کم