اگر بیش از آنکه مردم از شما انتظار دارند به آنها خدمت می کنید، حسی از دافعه و نچسب بودن به آنها دست می دهد و دیر یا زود از شما دوری می کنند. برخی افراد وارد فاز عرفانی می شوند که ما بدنیا امدیم به همه خدمت کنیم دریغ از اینکه نیت چنین خدمتی نه از سر دوست داشتن، بلکه بخاطر بازی ذهنی و امتیاز دادن به بقیه برای پذیرش است.
حتی برخی از پدر و مادرها نیز این رفتارها را بروز می دهند. هنگامی که فرزند تلاش می کند به یک استقلال برسد، با محبت افراطی و به دوش کشیدن بار زندگی سعی در وابسته کردن آنها می کنند. فرض کنید فرزند چنین شخصی قصد مهاجرت به یک کشور دیگر را دارد. در این شرایط او دیگر نمی تواند نقش حامی خود ر ااجرا کند و خلا عاطفی را حس می کند. از اینرو دست به بازی های ذهنی مثل دلتنگی و بروز بیمار می کند تا فرزن عذاب وجدان گرفته و منصرف شود.
همچنین بدلیل محبت بیش از حد به دیگران در آنها توقع زیادی ایجاد می شود. فرزندی را فرض کنید که همیشه بدنبال مقایسه والدین خود با والدین دوستان است و دائما از خدمات آنها ناراضی است. اگر هدیه ای برای او خریداری شود، خواهد گفت پدر دوستم هدیه ای بهتر گرفته است.