تو عروسي كمرتون ببندن
خدا لعنت كنه خانواده شوهرمو برام عروسي نگرفتن نذاشتن شوهرمم بگيره
بابام يه جشن گرفت همه رو دعوت كرد عمه هاي شوهرم يه دعوايي اونطرف راه انداختن نذاشتن داماد بياد😭چ شب بدي بود
منم گفتم حالا كه تو جشن نيومدي بيا بريم سر خونه زندگيمون خسته شدم از دخالت ها
تو اون بل بشور هيچكس كمره منو نبست
چ شب شومي بود الان بعد از پنج سال يادم افتاد