من ب خاطر کمبود اعتماد بنفس نه گفتن برام خیلی سخته واسه همینه ک انقد داغونم از اول تردید داشتم اما گفتم فرصت بدم به هر دومون یه مقدار حسم مثبت شد چون ادم خوبیه مهربونه اما فقط خوب بودن کافی نیست تو گروه خون کلا احساسم منفی شدددد یعنی تو رفتاراش فهمیدم اصلا ما برای هم نیستیم. حالم داغون بود استرس گریه دلم میخواست خودمو بکشم بغض نمیزاشت حرف بزنم تو خونه اروم قرار نداشت دلم یکسره گریه میکردم.... تا اینکه بالاخره تموم شد اما پسر خیلی وابسته شده حالش بده نمیخوام کسی ازم ناراحت باشه نخوام اه بکشه نمیخوام دلش بشکنه چرا اگر قسمت نبودیم سر راه هم قرار گرفتیم من چیکار کنم الان؟؟😔😔😔😔 طرف اشنای دوره فامیل معرفی کرده همه چی ریخته بهم باید جواب همرو بدم. همش فکر میکنم اگ در اینده خوشبخت نشم همش میگن چرا با فلانی ازدواج نکردی اگرم میرفتم دلم همش اشوب بود نمیتونستم خودمو هیچ جوره راضی کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.