وقتی ما تازه نامزد کرده بودیم خواهر شوهرم یه مهمونی گرفت یه جورایی پاگشا ما هم حساب میشد دوستاش و اونیکی خواهرشوهرم و ما رو دعوت کرده بود برای ابنکه جوونا راحت باشن مادرشوهرم دعوت نبود اونیکی خواهرشوهرم بچه اش سر ساعت هشت باید بخوابه ساعت هفت اونا خداحافظی کردن رفتن نه این ناراحت شد که چرا زود رفتید نه اون ناراحت شد چرا شام براشون نکشید ببرن
حالا اگه تو خانواده ما بود جنگ جهانی شروع شده بود هنوز هم همه با هم قهر بودن
باهاشون خیلی مشکل دارم ولی این اخلاقشون رو خیلی دوست دارم اصلا همدیگر رو اذیت نمیکنن خیلی با هم راحتن