بچه هاروالان گرفتن نمیدونم کجا هستند اصلا
منم ک کتک زدم پا بخیه خورده
تنها افتادم یه گوشه خونه مامانم اینا
خب گفتن که گفتن چقدر سخت میگیری 😄 برو کار خودتو بکن چیزیم گفتن به روی خودت نیار اصلا، به همسرت هم بسپار خبر کشی نکنه که اعصابت بهم نریزه، حیف پوستت نیست حرص بخوری؟ 😁برو اینجوری همسرت هم راضی میشه رو مخت نیست دیگه راحت میشی
فقط گریه
یه نفر فقط یه نفر توروخدا جواب بده
چرا خدا ب من کمک نمیکنه
مثلا همین دو روز پیش تا فهمید مادرش اینا همه با هم دارن میرن مسافرت و ما نمیتونیم بریم باهاشون شروع کرد بهونه گرفتم تو بدی همه الان با مادرشوهراسون خوبن تقصیر تو
این خونه چرا کثیف چرا میز خاک داره شما ها همتون کثیفید
گفتم شماها یعنی کی؟؟ گفت تو مادرت خانوادت منم سروع کردم گفتم مادر خودت
خب پس راهش اینه قشنگ بشینی به همسرت بگی اینجوری رفتار میکنن اگرم جلوی همسرتون اینجوری رفتار نمیکنن وقتایی برین که با هم باشین نتونن چیزی بگن اصلا از کنارشون نرین اونور. اگه جلو روی همسرتونم تکرار کردن خب خودش میبینه شاید دیگه اصرار نکنه که باید بیای
شروع کرد فحش ناموسی دادن
ومنم عصبانی شدم یه ذره چایی ته لیوان پرت کردم صورتش
وده چشمتون روز بد نبینه پا سد موهای منو کشید و سرمو زد ب دیوار و با مشت ولگد زد انقدر زد و من فرار کردم اومدم اسپزخونه وهر چی ظرف بود پرت کرد سمت من
مشکل این نیست
نمیریم خب
مشکل اینه ک همسرم در درون خودش اینو نقطه ضعف میدونه دلش میخواد با مادرش باشه ولی نمیتونه
میخواد منم باشم ولی نمیشه قبول کرده در طاهر ولی درونش پر از خشم چون مادرشو میخواد حنع خانواده رو با من میخواد ولی چون مادرش هم کوتاه نمیاد
عقده شده و ب من حمله ور میشه
نمیدونم دقیق متوجه موضوع میشید یکم پیچیده هست
راه حل پیدا نمیشه کرد
خب راستش روابط فامیلی اهمیت چندانی برای تو نداره برای همون هم هست که زیاد تو رفتار گفتار و کردارت ملاحظه نمیکنی البته یه جورایی حق هم داری چون اونام اونطوری که باید باهات خوب نیستن و تو میبینی که تفاوت قائلن،از طرفی هم شوهرت مخصوصا بعد ازدواج علاقه زیادی پیدا کرده برای تو جمع خونوادش بودن،و مدام زندگی خودشو با بقیه مقایسه میکنه و ناراضیه خودش آدم شوخ و مجلس گرم کنیه پس در هر صورت بهش خوش میگذره و حتی بدونه تو بیشتر جلوش بازه ولی این بهونرو میاره که تورو تحت فشار قرار بده،شاید هم گاهی احساس کمبود کنه ولی مطمئن باش به اندازه کافی به فکر خودش هست
اون مرد تو زندگیتون از خیلی چیزهای تو ایراد میگیره که یکیش هم همین روابط خونوادگیتونه.
دلش یه زندگی نرمال میخواست ک نشد
الانم ک کارمون ب جدایی کشیده شده
سر این موضوع حسابی منو کتک زد و خون مالی راهی بیمارستان
موضوع ساده در عین حال واکنش خیلی شدید ک
ب نظرتون چی میشه پایان داستان ما با دوتا بچه کوچیک
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
