سلام بچه ها کمکم کنین من امشب با خودم فکر کردم دیدم چقدر زشت با نامزدم رفتار کردیم مهریه ام 40۰ تا سکه طلا هم یه سرویس برلیان حدود 25 مثقال و تلویزیون و سرویس چوب و یخچال و فریزر و لباسشویی و ظرفشویی بخدا هرشب فکر میکنم گریه میکنم اخه الان تقریبا دیگه چیزی نمونده من بخرم نمیدونم چطور خانوادم عین خیالشون نیست به بابام گفتم ظرفشویی نمیخوام ننویس گفت نخیر تو دخالت نکن مامانمم انگار نه انگار الحمد و لله دستش به دهنش میرسه ولی خوب اصلا رفتارمون خوب نبوده اینا به کنار تازه تو این مدت که نامزدیم کلی کادو و هدیه گرفته مثلا برا خواهرمم یه توگردنی طلا برا تولدش کادو داد بخدا از خجالت میمیرم بابام و مامانم باهاش خوبن و دوستش دارن هرچند کم محلی میکنن ولی خوبن دو هفته پیش داشتم با خواهرم دعوا میکردم اصلا حرف گوش نمیکنه درسشو نمیخونه و... خلاصه نامزدمم نشسته بود ما تو اتاق بودیم صدامون بالا رفت خواهر بیشعورم گفت به اون شوهر عصا قورت دادت بگو یکسره اینجا پلاس نباشه من مجردم و معذب... تا اینو گفت شوهرم در رو وا کرد یه نگاه بهش کرد گفت من هفته ای یک شب اینجا میخوابم و هفته ای یه روز نهار اینجام که اونم چشم دیگه نمیام که پلاس نباشم.... به خدا انقدر اونجا گریه کردم که خدا میدونه بعدم کتش رو برداشت رفت گفت کار با من داشتی با هم میریم بیرون یا میریم خونه ی خودمون اخه خونه داره به مادرم گفتم خواهرم چی گفته گفت بدم نگفته داماد رو نباید رو داد ای خدااااااتاااااتااا دلم میخواد بمیرم از دستشون بعضی وقتا فکر میکنم بدون عروسی برم سر خونه زندگیم اخه من چکار کنم تو این دوهفته بهش زنگ زدم بروی خودش نیاورد ولی دیگه نیومده خونمون مرد 37 ساله اخه اصلا احترامشو نگه نمیدارن به بابام میگم بابا زنگ بزن بگو شام بیاد میگه میخواد بیاد خوبه نمیخواد بیاد خوبه هیچکس منو نمیفهمه هیچکس من به کی بفهمونم این مرد همسر منه دوستش دارم خانوادم فقطططط باعث خجالتا شک ندارم بقیه ی جهزیه رو هم میگن خودش بخره اخه چکار کنم من امشب با هم شام رفتیم بیرون گفتم تورو خدا بیا تو امشب بمون گفت نه اخه چون با من بدرفتاری نمیکنه بیشتر شرمنده میشم و خجالت میکشم اههههه لعنت به این خانواده