رفته بودیم بیرون تا کمی خرید کنیم...هوام خیلی گرم بود همه جام شلوغ.ترافیک.شوهرمم بدجور عصبی شده بود تا میخواستم باهاش حرف بزنم میگفت حرف نزن که سگ میشم.منم چیزی نمیگفتم.بعدش پیاده شد رفت برا بچه و خودش بستنی گرفت برا منم آبمیوه.منم کلا سکوت کرده بودم.دید نارحتم گفت کجا بریم.گفتم یه جای خوش آبو هوا.رفتیم یه پارک که خیلی خنکو سرسبز بود.من نشستم اونم با بچه بازی میکرد..تا پاشدم برم سمتشون یهو گفت مگه اومدی پیاده روی بشبن 😞
حالا داد میکشید که بچه رو بردار برو سوار ماشین شو.اونجام دوتا دختر کناره ماشینمون بودن پیش اونا داد کشید سرم که چته زود بشین تو ماشین.تا نشستم اومد نشست داد کشید سره منو بچه گفتم چیه چی شده آرومتر...بچه ها یهو بهم نگاه کرد گفت دهنت بوی گند میده اصلا تو دندوناتو مسواک میزنی یا این بوی بد از معده ی خرابته...به خدا دلم ریخت بدنم یخ کرد.آخه این چه حرفی بود..😭
