سلام
یکی از برادر شوهرای من الان 18 سالشه و کنکوریه
تو یکی از بهترین مدارس تهران درس میخونه و بچه درس خوانی هست و درسش خوبه ولی به خاطر شرایط مجازی امسال روحیش خراب شده و امیدشو از دست داده
دیروز من خونه مادرشوهرم بودم مدرسه براشون کلاس مشاوره آنلاین گذاشته بود منم رفتم تو اتاقش گفتم بهزاد جان مشکلی منم بیام گوش بدم
گفتش نه زنداداش بفرمایید
مشاور مدرسشون یه داستان جالبی رو بین حرفاش گفت که وقتی داستانش تموم شد من خیلی گریه کردم
این داستان از زبان مشاور براتون تعریف میکنم
****** از زبان مشاور مدرسه
5 سال قبل یکی به دفترم زنگ زد که منشی بهم گفت یه خانمی هست که اصرار داره با شما حرف بزنه
قبول کردم که وصل کنه. دیدم یه خانم حدودا پنجاه ساله هست که ازم وقت حضوری خواست و منم بهش وقت دادم
روزی که وقت مشاورش رسید اومد دفترم دیدم یه دختر جوان به جاش وارد اتاق شد تا حرف زد از صداش فهمیدم همون زنی هست که فکر کردم 50 ساله هست
دختر شروع کرد به تعریف کردن گفت من سرطان دارم. دکترا بهم چند ماه مهلت دادن ولی من تا روپوش سفید پزشکی رو نپوشم نمیمیرم میخوام بهم مشاوره و برنامه درسی بدید تا کنکور پزشکی قبول بشم
اولش سعی کردم دختر رو پشیمون کنم. بهش گفتم چندماه تا کنکور مونده ممکنه حتی خود کنکور رو هم نبینی. من اگر جای تو بودم این چند ماه رو یه جور دیگه استفاده میکردم کارایی رو میکردم که دوست دارم
ولی دختره بهم گفت همه عشق و علاقه و رویای من توی پزشکی خلاصه شده. من میخوام تا کنکور درس بخونم قبولی مو ببینم و بعدش بمیرم..
منم قبول کردم و بهش برنامه درسی دادم
با وجود شیمی درمانی های سختی که داشت بسیار تلاشگر بود و درسش رو میخوند تا اینکه اواخر با هر شیمی درمانی بیهوش میشد و دوباره به هوش میومد..
تا اینکه یه روز نتونست طاقت اون همه دردو بیاره و رفت کما و دیگه هیچوقت بیدار نشد و دنیا رو ترک کرد
تاحالا هیچ داستانی مثل این داستان رو زندگی من مشاور مثل زندگی اون دختر تاثیر نداشت
اون دختر فوت کرد و به کنکور نرسید ولی به همه ما یاد داد از روياهامون حتی با وجود سرطان نگذریم و تلاش کنیم و دست از تلاش نکشیم و نا امید نشیم.. تا مهلت نفس کشیدن هست باید تلاش کنیم
********
این از زبان مشاور مدرسه بود
بعد از اتمام جلسه من خیلی گریه کردم ولی دیروز از حرف این آقای مشاور و زندگی اون دختر درس بزرگی گرفتم