حدود یه هفته پیش آخرای ماه رمضون خواب دیدم دخترداییم که اسمش ساراست زایمان کرده. بعد منو اونیکی دختر داییم زیبا که خواهر همین میشه ودخترعمم تو یه اتاقی نشسته بودیم .
یه سینی بزرگ جلومون بود .
بعد تو این سینی یه مار بزرگ بود بعد زیبا یه کارد پیشش بود ازم کمک میخواست که باهم این مارو قطعه قطعه کنیم (مثله گوشت قربونی😢)