گاهی میگم اشتباه کردم ازدواج کردم،شوهرم مردخیلی خوبیه ولی اطرافیانش نه،ماخانوادگی پشت همیم وباهم خوبیم ولی واسه شوهرم اصلااینحورنیست انگاردشمن همن،مادروپدرش ساکتن وساده،اگه هممون دورهم باشیم تهش می بینی یابی احترامیه یا تیکه انداختن جاریموشوهرشوبقیه بهم،من خسته شدم گاهی میگم چراازدواج کردم،امروزم الکی دعواراه انداخت جاریمومن که سکوت میکنم قاطی کردموجواب دادم خیلی خسته شدم واقعاچراآدمااینقدربدشدن،بخداگاهی میگم بمیرمم اینامیگن خدای مابوده
قبول دارم. زامبی شدن واقعا... دقیقا هرروز ی جریان اعصابخوردی دارم با بیشعوری ملت... من بااا هیچکس اینجوری نبودم ک بخوام کارماشو بدم .
آره ولی میدونی مادرش فوت شده بود،پارسال رفته بودمادرشوآوارده بودجاریم،سروقت مادرشوهرم که چراواسع این عروست فلان کردین بل کردین،مادرشوهرمم صاف اومدگذاشت کف دستم،تایه هفته یادمه غصه خوردم،الان بازجاریم چرت وپرت گفت بعدمیگه من به توحسادت نمیکنم،گفتم آره رفته بودی مادرتوآواردی البته خدارحمتش کنه،قاطی کردوهرچی خواست گفت،جواب دادم ولی میگم کاش اسم مادرشونمیاواردم
آره،البته مادرش فرشته نبودولی خب مرده دستش کوتاهه ازدنیا،خیلی اذیتم کردن،خربودم گفتم،گناه داشت،البته بدونی چیاگفته به شوهرم گفت زندگیتوخراب میکنم شوهرم گفت هرغلطی می خوای بکن،من خونه خریدم اونم دست مستاجره چون پولم کم بود،این داره حرص میخوره بهش نگفتیمانمیدونم کی گفته دنبال بهانه بودداشت میسوخت،منم گفتم اره توحسودنیستی ولی پشیمونم اسم مادرشواواردم گفتم اونورفتی اواردی،خدایااااا چیکارکنم بااینا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
59 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
