قرار بود برای زندگی تقریبا یکسال بریم روستا ، که رو زمینای پدرشوهرم شوهرم کار کنه ، حالا دوروز رفتیم و کلا هنو اسباب نبرده بودیم ، کنسل شد برگشتیم و شوهرم برگشت به کار خودش
شوهرم دیشب گف افطار مراسم مردونه دعوته افتتاح مغازه دوستش ، که ساعت ۶ونیم رفت بیرون ، خلاصه ساعت ۸وربع تصویری زد و افطار خورده بود بعد ساعت ۹ زنگ زد که دارم میام چیزی از بیرون نمیخوای ؟! حدود یه ساعت بعدش رسید ، تو این فاصله هرجور فکر میکنم نباید مشکوک بشم بهش ولی اعصابم خورده و مشکوکم ، چون از راه اومد رفت خوابید ساعت ۲ بیدار شد نماز مغرب اشا خوند ، گفتم الاااان نماز میخونی ؟! گف حالم خوب نبود نمیتونستم بلند شم ، و خلاصه اینکه منم امروز ساعت ۱۱ونیم خواب بودم ، دیدم رفت حموم و از حموم اومد نماز خوند منم گفتم هنو اذان نشده که نماز خوندی ، نماز قضا بود ؟ گف نه نماز مستحب خوندم دورکعت منم باور نکردم گفتم تو تا حالا مستحب نمیخوندی ، خلاصه شرمندم ولی بهش گفتم قسم بخور که مستحب بود اونم قسم خورد ، بعد من بازم میگفتم نه دلم صاف نیس ، گف خجالت بکش قسم خوردم