تند تند بگو
قرار شد ایندفعه ۷ شب راه بیفته و صبح همو ببینیم
علیرضا ۴ صبح رسید ساررری تو خیابون مونده بود
هوا تاریککککک
هردوتا استرس داشتیم
اصلا اوضاع داغون
تا ساعت ۷ صبح بشه دلم خون شد که من تو خونه بودم و اون توی خیابون مونده بود
حالا ازینور بابام اون روز نرفت سرکار
رفتم مامانمو بیدار کرد ازشش خواهش کردم یجوری یکاری کنم بپیچونم برم بیرون
ی ساعت توضیح دادم مامان بخاطر من اومده بخدا وضعیتمون عادی نیس تااا اجازه داد
با این اوضاع ملاقات خوبه که باهات دعوا نکرده بعضیا دور از جون وحشی میشن کلی غر میزنن
چه مامان خوبی
باز داستان فیلم ترسناک و اینا شده بود
اصلا نفهمیدم چی پوشیدم چطور ارایش کردم
ما ساعت ۸ صبح همو دیدیم
اون روز تعطیلی بود خیابونا پرنده پر نمیزد
کلی تو خیابونا راه رفتیم کلییییی خوراکی خوردیم
خیلی بیشتر خوش گذشت
قرار بود تا غروب باهم باشیم که مامانم از ۱ همینطور زنگ میزد که بیا خونه
من تا ۲ و نیم صبرکردم کلی مجبور شدم برگردم
تا خونمون پیاده رفتیم
قرار بود من مامانمو راضی کنم که بزاره بازم بریم بیرون ک نشد و نذاشت
علیرضا ساعت ۱۰ شب اخههه باید برمیگشت با اتوبوس
ماهم خداحافظی نکرده
منم تو خونه
بهش گفتم ایفونو میزدم بیا تو راه پله
اونجا دوباره با اشک و بغل خدافزی کردیم
چرا نمیزاری بقیشو 😶😶😶😶
الانم مثل سگ دلم تنگ شده براش منتظرم از سرکار بیاد حرف بزنیم
اقاا جون هر کی دوست دارید از راه دور عاشق نشید که همش زجررره خالصه
