2777
2789
عنوان

با مامانم دعوام شد

339 بازدید | 15 پست

خودشم باعث خیلی اعصاب خوردیاست واای خدا من حالم واقعا بده چرا کسی درک نمیکنه من توم چه قدر پر تنشه دیگه واقعا خسته شدم چیزایی گفتم که خودم نمیخوام هیچوقت و نمیتونم ببخشم.حالم واقعا دیگه خوب نمیشه خسته شدم این همه آدم که خوشحالن میمیرن از کرونا با هزارتا بلای دیگه من از خودکشی میترسم من حاظرم واوطلب خودم فقط شخص خودم به جای جون یه بنده ی خوب جون منو بگیره 

ای خدا دیگه من نمیکشم ازینجا به بعد و خیلی قبولت دارم میدونم که اگه خودم بخوام به خیلی چیزای بهتر میرسم ولی نیستم اصلا این دنیارو خیلی روحم حساسه با تمام ایمانی که به قدرتت دارم ولی واقعا دیکه نمیکنم میتونم صبر کنم بازم ولی روحم درد میگیره هرروززز روزی چندبار بدون اتفاق خاصی یا چیزی قلبم درد میگیره از این دنیات 😪 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

توروخدا با کسی ازدواج کن که ازش شناخت کامل داشته باشی بزار اینی که هستی بدبخت تر نشی هیچ‌موقع عجله ن ...

چشم نه من فکر ازدواج نیستم 

امیدوارم حالتتونخوب باشه و روی خوش زندگیو ببینین همیشه

چرت و پرت ولی به جاهای بدی کشید 

پیش میاد عزیزم. منم مجرد بودم اکثرا مامانم هی بهم گیر میداد همش دعوا داشتیم😐من فکرمیکردم پدرومادر واقعیم نیستن اینا😑الان که ازدواج کردم ۳۶۰درجه تغییر کرده کلی مهربون شده

پیش میاد عزیزم. منم مجرد بودم اکثرا مامانم هی بهم گیر میداد همش دعوا داشتیم😐من فکرمیکردم پدرومادر و ...

مهربونه با هم خوبیم ولی به موقع هایی یه چیزایی پیش میاد که دوست دارم بمیرم به حرفایی چیزایی سنگین تموم میشه برا دو طرف

مهربونه با هم خوبیم ولی به موقع هایی یه چیزایی پیش میاد که دوست دارم بمیرم به حرفایی چیزایی سنگین تم ...

حالا باز مامان تو یه وقتایی مهربونه، مامان من که هر چی عقده داشت سر من خالی میکرد😂 از بچگی کیسه بکسش بودم😂 مظلومم بودم زبون نداشتم از خودم دفاع کنم

منم کلا مامانم از ریخت بچه هاشم خوشش نمیاد و دائم باهامون تو جنگ و دعوا بود 

حتی بچه های کوچیک فامیل هم بهش میگفتن چرا علاقه ای ب بچه هات نداری 

هممون هم درس خونده و شاغلیم ولی مگه میذاشت درس بخونیم و دانشگاه بریم... ب زور و بدبختی لیسانس گرفتیم 

از تمام بچه های فک و فامیلاشم سرتریم ولی نمیفهمه اینو 

منم تا روزی که مجرد بودم باور کن فقط میگفتمخدایا منو ببر همین ... هر شب میگفتم خدایا الان دارم میخابم خاهش میکنم صب پا نشم 

حتی مامان من خیلی وقتا نمیذاشت سر سفره هم بشینیم 

نمیذاشت خودمون حداقل برا خودمون غذای درست حسابی بپزیم 

اگر میمردیم از گرسنگی میگف جهنم 

من چه پریودی های وحشتناکی داشتم .. میرفت میخابید میگف کمتر بالا ببار و سر و صدا کن من میخام چشامو ببندم بخابم .. من بدبخت دقیقا روز اول پریودی هام دم در دشویی بودم از درد . بعد عصر از خاب پا میشد بدنشو کش و قوس میداد میگف تو هنوز دم در دشویی هستی. 

دیگه منم بی جون بی جون همچنان دم دشویی بودم تا کم کم که بهتر میشدم 

انقد جلوی دیگران تحقیرمون میکرد هیشکی خاستگاریمونم نمیومد. 

یبار شب قدر بود دیگه انقدر توپیدم به خدا انقدر توپیدم بهش که حد نداشت ... منفجر شدم گفتم هر چه بادا باد به درک همه چی اصن فوقش خدا میخاد بکشتم که من آرزومه 

خیلی توپیدم خیلی خیلی زیاد .. بعد ۲۷ سال تحمل زدم سیم اخر دیگه 

چند وقت بعدش با اولین خاستگارم از خونه زدم بیرون .. خدا رو شکر شوهرم خوبه و تو زندگیم ارامش دارم 

همچنان بی محبتی مامانم هس حتی کلا گف خونم هم نیا الان شش ماهه باهام قهره تازه گفته بود آخیش پاشو بریدم 

خبرم نداره من باردارم 

با خبر بشه هم براش مهم نی 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792