من آرزومو یا هدفمو نمیدونم ولی خواستمو از خدا یادمه تو کوچکیم دایی هام خیلی خیلی خیلی پولدار بودند چندین برابر مامان و بابام حقوقشون بود بعد تو خونشون پسته بادوم فندوق گردو گونی بود و اصلا تعارف نمیکردند بااینکه جلوی اوممیکشوندن و میخوردن و از خدا خواستم که خداوند به مامان و بابامخیلی خیلی پول بده
و یه چنددفعه که پول نیاز داشتیم خاله ام یعنی میخواست به خواهرش پول بده وضع مالی خاله ام از ما خیلی بهتر بود به شوهرش گفت و شوهرش اومد پول را داد ولی گفت دیدم شما نیاز به چول دارید اینم پول اخه شما دیدم نیاز دارید
اونجا بود با گریه از خدا خواستم اینقدر خدا بهمون بده که اصلا از هیچکس نخواییم پول بگیریم و خداروشکر تا اندازه ای داریم که خداوند صلاح برامون میدونست و دیگه فقط چشم و دست و دل و وجودمون برای خداوند باز و دراز هست