من از بچگی عاشق پسرعموم بودم اما اصلا بهش رو نشون نمیدادم😑ولی حس میکردم اونم منو دوست داره. چون بهم نگفت،مطمئن نیستم که واقعا دوست داشته یا نه. بهرحال منم هیچ کاری نمیکردم که نشون بدم بهش علاقه دارم😐خلاصه سالها گذشته هم اون ازدواج کرده هم من. من واقعا شوهرمو دوست دارم و زندگی خوبی هم دارم و خداروشکر از همه چیز زندگیم راضی ام. شوهرمم مرد خوبیه. مشکلم اینه که گاهی وقتا خواب پسرعمو مو میبینم😐خودمم نمیدونم چرا. مثلا دیشب کلا خوابش دیدم. گاهی وقتا بیدار میشم اعصابم بهم میریزه و گریه میکنم. واقعا نمیدونم چیکارکنم🙁اینم بگم که عمومو خیلی کم میبینم الان مثلا یکسالو نیمه که ندیدمش.
ناخودآگاهت درگیره
بش فک میکنی
وااای خدا یه لحظه احساس کردم تو منیییی😨
اگه بهش فکر نمیکنی که خب ناخوداگاهت درگیره، چون نتونستی باهاش کنار بیای اون ته تهای دلت مونده، داری سرکوبش میکنی و باهاش مبارزه میکنی به خاطر همین سر از خواب هات درمیاره
داستانت منو یاد دختر دایی بابام انداخت از هفت سالگی دوستش داشتم مثل تو فک میکردم۲۰ سال طول کشید وقتی همه فهمیدن تازه شروع کردن فیس و چس اومدن ۳۳ سالمه بخاطر خریت ازدواج نکردم چقدر تحقیر شدم باعث شد تو بازار انقدر تلاش کنم صاحب همه چی شم بگم خدایا شکرت که بهش نرسیدم ولی در کل تو گناهی نداری خوابها طبیعیه منم اینجوری بودم چون تو ضمیر ناخوداگاه مغزت مونده تو خوشبخت ترینی👍
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
