اینجا میگم که نمونه برام
با یه مردی که 4 تا بچه داره ازدواج کرد که قرار بود زنش نفهمه بود و همه فامیل هم میدونستن تو یه فامیلی که همه آدم حسابی آن همه گفتن نکن گوش نکرد
با ناپدری رابطه داشت ناشد بود من نفهمم از اتاقم جرات نمیکردم بیرون بیام منم با دوستام همش بیرون بودم یا چت روم.
ارث منو توش نشسته بودن با وجود اینکه شوهرش پولدار بود هیچ اجاره ای برای من جمع نکرد حتی جهازمو به سختی گرفتم با وجود اینکه از بچگی خونه و مغازه داشتم
خیلی سختی کشیدم از دست کاراش تو مجردی
حالا ک ازدواج کردم به آرامش رسیدم با یه شوهر خوش اخلاق خانواده دار پولدار نمیتونه زندگی منو ببینه بچشون یعنی داداشم بچمو اذیت میکنه چیزی نمیگه همش من باید بگم نکن یا خودش خیلی مستقیم حسودی میکنه تو چیزای کوچیک که گفتن نداره خاله ها و دایی های خوب و خوشبختی دارم همش بدگویی شونو میکنه یا گاهی خیلی زیادی تعریفشونو ثبات نداره شخصیت مستقل با آرامش نداره الانم همش میگه این یارو اخلاق نداره جدا میشم شما هم یکی از خونه هاتو بده من میشینم
منو پیش خاله هام چندین بار کوچیک کرده که دختر خالم یا عروس داییمو بالا ببره دهنم وا مونده خندم گرفته از کارش
خسته شدم اینا یه قسمت کوچیکشه