دوستان من یکی از دوستام قبل از عید ازم خواست به خانوادم بگم که بیان خواستگاری خواهرم برای داداشش...
منم چون عموم فوت شده بود بهش گفتم الان پدرم در شرایط مناسبی نیست که بخوام این موضوع رو بگم.. ایشالله بعد از چهلم عموم اگر هنوز مایل به اومدن بودین بهشون میگم.چند روز بعد از چهلم عموم دوباره ازم سراغ گرفت و من به مامانم اینا گفتم و خب از اونجایی که دوستم بود و خانواده خودش و شوهرش رو میشناختیم خانوادم گفتن بیان تا ببینیم قسمت چی باشه.خلاصه اینکه ازآخرهای بهمن بود که گفت من با خانوادم هماهنگ میکنم که توی همین یکی دوهفته یه روز مشخص کنن و بیان...
این مدت زمان گذشت و تقریبا یک هفته مونده به عید مجددا با هم حرف زدیم و گفت ببخشید من رفتم دو تا دندون های جلوم رو روکش کردم و چون روکش دیر حاضر میشه خجالت میکشیدم اینجوری بیام ..و حتی گفت بابا و مامانم گفتن خب حالا تو نمیخاد بیای ما خودمون میریم دوستم هم گفته بود نه من باید بیام...و گفت هماهنگ کردم با خانوادم که پنجم ششم عید حتما مزاحمتون میشیم
عید شد و دو هفته تعطیلات گذشت و خبری نشد..بماند که رو حرف این دوست گرامی من به خانوادم گفته بودم که اینا گفتن فلان روز میان...
و تا امروز دوبار دیگه با این دوست صحبت کردم ولی اصلا به روی خودشون نیاوردن که همچین قراری گذاشتن لااقل اکر پشیمون شدن یه عذرخواهی بکنن.
حالا هم دوست دارم بهش بگم صحیح این بود که قبل نیومدن خبر میدادین به هر حال هرکس برنامه ای داره...یا اینکه اصلا به رو خودم نیارم؟ ولی قلبا به خاطررفتارش خیلی ناراحتم...نه به خاطر اینکه نیومدن به خاطر اینکه حتی زنگ نزد و اطلاع بده و یا عذرخواهی کنه .در ضمن من خودم متاهل هستم و جدای خانوادم زندگی میکنم