دو هفته ک کرونا دارم و تو خونه ام با همین حال همش خونه زندگی رو تمیز میکنم امروز سر ظهر اومد از سرکار واس نهار ی سره بهم میگفت چرا نمیمیری خاک تو سرت گفتم باشه منم میمیرم تو راحت میشی گفت پس کی
تا غروب اومد بازم شام درست کردم براش عصرونه اوردم شله زرد و آش نذری کوفت کرد ی ذره هم ب من مریض نداد خدا سزاشو بده بعد پاشدم نماز مغرب و عشا خوندم جوشن خوندم وسط های جوشن دیدم ساعت شامشه رفت فوری شام گرم کردم براش چیدم رومیز با همه این بیحالیم دیدم دراز کشیده گفتم عزیزم بفرما شام گفت داد کشید نمیخورم چرا نمیمیری گفتم شام برات چیدم ماکارانی درست کردم گفت نمیخورم گفتم خودت گفتی میخورما چرا با من اینجوری رفتار میکنی
گریه کردم اومد کتکم زد با چادر نماز و قرآن میخواست خفه ام کنه رفتم تو اتاق گفت حق نداری بلند گریه در هم نبند ببندی میشکونم از اون موقع تو اتاق دارم گریه میکنم ی نگاه بهم نمیندازه فقط داد و بیداد میکنه سرم هیچوقت شب قدر م اینجوری نبود همش تا صبح با حال خدایی مناجات میکردم
امسال ک ازدواج کردم اومدخونه بخت تازه عروس این حیواون اینجوری سرم بلا آورد تو خونه بابام تو ناز و نعمت بودم ی داد سرم نمیکشیدن
هیچوقت نمیبخشمش واگذارش بهمین شب عزیز