خلاصه میگم
خب مادر پاشد با گریه هوار که ای وای این کجا میره پ
رف به مدیر گف اینو پیشه کسی نگی بین خودمون بمونه صبر کردن دختره از مدرسه برگشت خونه قرار شد از فردا تعقیبش کنن خلاصه با مدیر فردا زفتن دنبال دختره مامان اصن به رو دختره نیاورد که چیشده و فهمیده این چش سفید اصن مدرسه نمیره بعد رفتن دید آره رف خونه یکی اینا زنگ طرفو زدن یه پسره ورداشت مامان داشت از حال میرف مدیر گف به آقا پسر به نه نه ات بگو بیاد پایین پسره گف خونه نیست خلاصه با هزار التماس در و باز کردن مامان هوار هوار رفت تو خونه دید دختره با لباس خواب وسط خونه وایستاده چن تا سیلی زد بهش رف طرف پسره اونم حسابی کتکش زد بردنش کلانتری باباهه دختره اومد یه کتک ام از باباهه خورد بعد دختره چش سفید میگف امید باهام قهر میکنه شوهرمه نکبت بعد خلاصه هر طور بود باباهه رو آروم کرد زنش دختر رو انداختن تو انباری بعد مامانه رف درش آورد دید از حال رفت بعدکه آرومتر شدن این چش سفید و بردن پیش مشاور خلاصه دختره همه چیو اعتراف کرد که میرفتم پارک از اونجا امید میمومد منو میبرد خونشون اول بهم گل داد منم عاشقش شدم یه روز گف بیا زن و شوهر بازی اینم از خدا خواسته قبول کرده بعد هی میرفته زن و شوهر بازی کرده و .... اینااا بعد پسررو اعدام کردن دختره انقد بردن پیشه مشاور انقد مشغوولش کردن که یادش بره شوهرشو نکبت