خب ی درصد شارژ دارم ولی میگم
پدربزرگ پدری مامانم ی روز ساعت دو شب بعد از ابیاری درختاش میره حموم عمومی که نزدیک باغه بوده لباس گلیاشو بشوره و خودشم تمیز کنه میبینه دنگ دونگ صدا میاد صدای رقص و شادی میاد میره تو میبینه عروسی جناس اونا اسمشو میدونستن میگن اسماییل بیا عروسیمون شرکت کن اونم میره دست میزنه بعدشم اومدن بهش پول بدن قبول نمیکنه و میره