من از بچگی عاشق جوجه بعنوان حیوون خونگی بودم. دوسه تا جوجه بزرگ کردم...تا مرغ و خروس شدن و حتی یکیشون تخم گذاشت
خواهرزاده م که یه سالشه هم عین من حیواناتو دوس داره. ۱۵ روز پبش دوتا جوجه براش خریدم. خیلی مراقبشون بودم یکمقدار بزرگ و فرز شده بودن و حتی نصف کرک هاشون تبدیل به پر شده بود.
امروز مادرم گفت اینا انقدی بزرگ شدن که دیگه گربه ای چیزی نیاد سراغشون ببرشون پشت بوم بزار یکم چرخ بزنن. علاوه بر این ما طبقه آخر و پنجم ساختمون ایم و پشت بوم دستمونه.
بردمشون. خودم اومدم پایین نیم ساعتم نشد رفتم دیدم جوجه مو بردن. پرهاش و خونش ریخته بود زمین.
اون یکی هم نه از خودش نه از بال و پرش خبری نبود. کلی گشتم دیدم رفته یجا قایم شده
الان این یکی تنها مونده و اون یکی مرده