پنجشنبه هفته پیش کورتاژ شدم خونواده همسرم حتی یه تماس خشک و خالی هم نگرفتن همسرم وقتی اتاق عمل بودم به مامانم گفته این همه واسه خونوادم تلاش میکنم نکردن یه زنگ بزنن اومدنشون که پیشکش
بعد توی این چند روز با منم جوری رفتار میکرد که غصه نخورم و هیچوقتم شوهرم چیزی توی دلش نمیمونه همیشه واسم تعریف میکنه و گفت مامانش گفته کورتاژ چیزی نیست و زود تموم میشه و مهم نیست
جدا از دردی که کشیدم غم از دست دادن بچم خیلی واسم سخت بود نباید اینجوری میگفت
دیشب یکی از خواهرشوهرام زنک زد شوهرم گفت دیدی یادت هستن 😐 گفتم من نیازی بهشون ندارم همین که تو هستی بسه ولی هی از خونوادش میگفت هیچی نگفتم
شب که خواب بودم خواب دیدم به مادرشوهرم میگم ازت نمیگذرم تو اون دنیا یقتو میگیرم دلمو شکستی
یک ساعت پیش شوهرم رفت روستا دیدنشون
نباید حداقل بخاطر من یکی دوهفته نمیرفت؟
خیلی غصه دارم خیلی ناراحتم
دخترم هشت ماه و نیمشه اذیت میکنه گریه میکنه باید میموند دخترشو که نگه میداشت
وقتی بیاد چجوری باهاش رفتار کنم؟خودم که دلم نمیخواد ببینمش مامانم میگه فراموش کن
اینم بگم شما نمیدونید خونوادش چه کارایی که باهام نکردن با تصور این که خیلی بد هستن جوابمو بدین