(دوستان اول اینو بگم بنده پسر هستم و 17 سالمه، خواهشا فمینیست ها حمله نکنین که چرا اومدم توی نی نی سایت و بنده فقط در تبادل نظر اونم در قسمت سرگرمی شرکت میکنم و به بقیه مطالب توجه نمیکنم بخدا راست میگم )
یادمه وقتی 8 سالم بود شب های تابستان هر شبش رو با مامانم میرفتیم مسجد برای نماز یه شب که مامانم رفته بود قسمت زنونه برای نماز منم به هوای اینکه میرم قسمت مردونه نماز بخونم جیم زدم رفتم کافی نت (زمان ما میگفتن کافی نت الان میگن گیم نت)
یادمه کافی نته ساعت نداشت و نماز ساعت 7 شب تموم میشد اون وقت من تا ساعت 9 شب داشتم بازی میکردم که به خیال اینکه کلا 10 دقیقه ست اومدم
آقا ما هم ساعت 9 و نیم شب بلند شدیم بریم مسجد پیش مامان مون دیدم در مسجد بسته س و هیشکی هم نیست گفتم یاد خدا پس بقیه کجان
ترسیدم و بدو بدو کردم برم خونه مون اون موقع ما توی یه کوچه بن بست زندگی میکردیم خونه ما هم دقیقا ته کوچه بود و آخرین خونه....
رسیدم در خونه شروع کردم به در زدن ولی هیشکی در رو باز نکرد میخواستم برم سر کوچه ببینم مامان بابام کجان......
دیدم بابام ایستاده تموم سر و صورتش هم خیس عرق، قشنگ هم معلوم بود دویده بود تا منو پیدا کنه😡😠
.
از همون سر کوچه داد کشید کجا بودی پدر سوخته کجا بودی ایشک (یعنی همون خر) مثلا حمله کرد که منو بزنه منم ترسیدم شروع کردم داد و بیداد غلط کردن که خدا شاهده یادم اگر پدر دوستم منو نجات نداده بود توی همون کوچه منو کشته بود 🥀😂
تا ساعت 2 شب هم توی انباری خونه زندانی شده بودم که متوجه بشم کازم اشتباه بوده😔ولی بهتر از کتک خوردن بود 😜
ممنون از اینکه متن رو تا آخر خوندید و ببخشید که یخورده طولانی شد 🙏
با نظر دادن و لایک به یه نویسنده طنز پرداز روحیه بدین 😂😝😜
ممنون از همه تون 🌹