تو تاپيكهاي قبليم گفتم كه با شوهرم پيش خونوادش دعوا كرديم و شوهرم پته من و پيش اونا ريخت رو آب پدرش هم گف كه جدا شين و شوهرم هم گف به پدرش كه به خاطر بچه تحملم كرده و فلان شبش هم شوهرم و كشيد برد چون ميخواست همه بدونن ولي من به خاطر بچم موندم خونم به خونوادمم هيچي نگفتم فرداش مجبور شد بياد خونه تا ٧ روز حرف نزده بوديم امروز با هم حرف زديم فهميدم كه پدرش بهش گفته تو خونه اي كه قبلاً مينشستيم زن صاحب خونه بهش گفته من به پدر شوهرم فحش دادم و اينا
منم واقعيتش ٦ سال پيش بود اصلاً يادم نمياد
در كل من هميشه احساس ميكنم زير نظر خانواده شوهرمم حتي احساس ميكنم شنود گذاشتن تو خونم
آخه بعضي وقتا يه چيزايي رو ميدونن آدم شاخ در مياره حالم اصلاً خوب نيست خودم و قوي كرده بودم تصميم گرفته بودم بجنگم و به شوهرم ثابت كنم همه چيو ولي با شنيدن اين حرفش احساس ميكنم تو خونه خودمم امنيت ندارم😔😔
شوهرم عاشقانه من و دوس داشت ولي خيلي تغيير كرده