جاریم امروز بچش به دنیا اومده وقتی باردار شد من بهش زنگ زدم تبریک گفتم ک قدمش خیر باشه برات عزیزم گفت بیایین خونمون گفتم دیگه بخاطر خودت ما نمیاییم چون شوهرمم کادر درمانه ازش معذرت خواستم گفتم چون بارداری شاید یک درصد ما ناقل باشیم خطرناک باشه برات
تو اون نه ماه ک باردار بود دوبار خونه ی پدرشوهرم دیدمش(800کیلومتراز هم فاصله داریم)
هردوبار ک بهش سلام دادم جوابمو سرد داد یه کلمه هم باهم حرف نزد
یبار دیگه هم ک داشت پیاده روی میکرد ما اتفاقی دیدیم همو من رفتم جلو گفتم خوبیو اینا گفت تو فکر اوردن بچه نداری گفتم فعلا نه گفت خداکنه مشکلات زندگیت زود حل بشه توهم بچه بیاری
کرونا گرفتن برادرشوهرم زنگ زد به شوهرم ک دارو چی استفاده کنم شوهرم بهشون گفت بعد گفت اووووههه چه خبره توهم چه نسخه هایی میدی کلی شوهرم جلوم سرافکنده شد بهشون گفت زنت بارداره حتما ببرش دکتر خطرناکه........