خونه پدرمم به خاطر مشکلی که با همسرم داشتم و از طرفی کروناش مثبت شد و قرنطینه شد منم بار دارم دیگه موندنی شدم
دیشب از ساعت هشت یه حسی بهم میگفت پاشو برو خونه ببین شوهرت داره چیکار میکنه منم هی نرفتم ساعت یازده بود انگار یه نفر منو کشید برد اونجا خاستم زنگ بزنم بیاد منو از سر کوچه بیاره خونه یه دفه یه پسر اخوند بود ریش داشت و لباسش تا یقه کیپ بود اومد گفت ابجی هوا تاریکه بزار تا هر جا میری همراهت بیام گفتم دستت درد نکنه منو برد دم خونه خدا خیرش بده و رفت درو وا کردم رفتم دیدم بساط پهن کرده داره شیره میکشه ..شوکه شدم فقط اشک میریختم گفتم زندگی من و این بچه رو نابود کردی گفت به جون خودت به جون بچه معتاد نیستم و نمیکشم امشب دعوامون شد خیلی بهم فشار اومد ..بهش بها ندادم گفتم گناهکاری این بچه حقش این نیست من حقم این نیست گفت اره بهت ظلم کردم غلط کردم بخدا اعتیاد ندارم و اینا منم گفتم دیگه نه میخام ببینمت نه دروغاتو بشنوم و برگشتم