دبیرستانی بودم با مامانم اینها رفتیم دبی رفتیم تو یه فروشگاه بعد احساس کردم همش یه پسره به من نگاه میکنه بعد هر جا میرم میاد دنبالم یه یه نیم نکاهی بهش کردم قیافه اش بامزه بود عرب بود چند تا چیه عربی گفت من نفهمیدم هول شده بودم همه چی رو قاتی گفتم همش میگفتم نو لا نعم فقط اینو فهمیدم گفت اهلا وسهلا منم جواب دادم بعد با دستش اشاره کرد به تلفن رو یه کاغذ نوشت اومد گذاشت روی قفسه منم انگار که میخوام دزدی کنم با دستپاچگی شماره رو برداشتم بعد بهم اوکی بعد رفتم طبقه دوم فروشگاه دیدم خاک عالم دوربین داره من نمیدونم چرا یدفعه هول شدم زد به سرم شماره ریز ریز کردم انداختم تو سطل خیلی ترسیده بودم قلبم داشت از جاش کنده میشد وای همش افسوس میخورم چرا شماره رو پاره کردم لگد زدم به بخت خودم هیف واقعا هیف