من نزديك دوسال و خرده نامزدي و عروسيم طول كشيد
عين اين چند وقت هرجور كه بگي احترام گذاشتم
حتي به ناخوناي من گير ميدادن كه پدرشوهرم خوشش نمياد و كوتاه كن
ولي باز هرچي ميشه اخرم سر ما بدبختا خراب ميشه
ميگن عين دخترمون دوست داريم اما همش دروغه محضه
ميخوان بيان خونه ي ما زنگ ميزنن به شوهرم
حتي شده ساعتها من تو خونه منتظرم بمن خبر نميدن ك كار دارن و دير ميان ب شوهرم ميگن اون بنده خدا هم اينقد گيره وقت تلفن حرف زدن نداره اون جواب نده بمن حتي يه زنگ نميزنن
سر زده خيلي شده ميان خونمون
بخوايم دو نفري خودمون يه روز تعطيل خونه باشيم بايد هزارتا سوال و جواب پس بديم ك جايي نميريم و خونه ايم
هر كاري و بدبختي باشه شوهر منو صدا ميكنن اما وقتي به تفريح باشه ادم نيستيم ما
خداشاهده شوهرم از شركت ١٠ كيلو مرغ بهش دادن شركتش دولتيه
ماه اول عروسي مادرشوهرم گفت بيار من براتون پاك ميكنم
ديدم اينقد ناجور و بد سليقه انجام داده ديگه نذاشتم
جالبه كه تمام بال و كتف هارو برا خودش برداشت بدون اينكه بما بگه
اونم من سري دوم كه خودم پاك كردم فهميدم
يه شمال دو روزه رفتيم خداشاهده ٢٠ بار زنگ زده شوهر من
اخرسر شوهرم عصبي شد داد كشيد سرش
ما جايي ميريم ميگرديم هي ب شوهرم ميگه فلان جا ميتوني بري خونه ي ما نميتوني بياي
خونشونم زياد رفتيم ولي نميدونم چرا اينقد با كاراش ميچزونه
اين يك هزارمش هم نيست
چرا وقتي نميتونن از پسرشون دل بكنن زنش ميدن
بخدا عروس گناهي نداره مياد تو خانواده شوهر بيچاره نكنيد توروخدا ماهارو
بقران من مشكل اعصاب دارم از اين كاراشون الانم قرص مصرف ميكنم بخاطر اين خانواده ها
از دو طرف ديونه شدم چشونه اين خانواده ها شب و روزم شده گريه