2777
2789
عنوان

دیشب شوهرم وسط دعوا میگفت تو اگه زن خوبی بودی....

| مشاهده متن کامل بحث + 97493 بازدید | 882 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وقتی جواب بی ادبی تو رو دادم خودمو برای افسار بریده ت آماده کردم میخواید تو هر تاپیک ی حرفی پرونده ب ...

پس قطعا کلمه افسار به شما میاد که به خودتون گرفتید میگن فحشو بنداز صاحبش  برمیداره اینه✋🏻

ادبمم به خودم مربوطه شما نمیخاد به من درس اخلاق بدی امثال شماها سرشون تو کار دیگرونه و همش سرک میکشن تو کار بقیه یاد بگیر به نظر بقیه احترام بزاری 

اگه خوب تا کردی و نشد مچاله کن😏

خودکشی کن میره یه زن دیگه میگیره ،تازه انگ هم بهت میزنن که افسردگی داشت خودکشی کرد

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

برو پزشک قانونی یه نامه بگیر به قول مامانم بزار زیر فرش بعدا برات لازم میشه 

اصلا ما بد!😤 مگه قبضش میاد دره خونه ی شما؟؟؟!! 😐.  همیشه گفتم 👑 سرمی تا بفهمی شاه کیه. ما خانوما تو ایران حقِ حرف زدن میخوایم برا حرف حق زدن. 

فک میکنی خودکشی کنی چی میشه سر هفته ت دنبال یه زن جدید و خوب میگرده بخاطر همچین ادمایی واقعا ظلم به خودتونه حتی حرف خودکشی رو میزنین پولاتو خرج خوش گذرونی خودت کن همین دنیا دوروزه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792