شوهرم مجردياش ب شددددددت عرق خورو رفيق بازو خوش گذرون بود...موقع نامزدي كم وبيش ازاينكارا ميكرد ازوقتي ازدواج كرديم بهترشد ولي بازم پابند خونه نبودو نيست همش خونه مامانش اينا و تومحلشون ميچرخيد
حالا چون تواين٣سال اختلاف ودعوامون زياد بود اينو كرده بهونه ك مخم نميكشه خسته شدم وازاينحرفا
از روز اول عيد رسما غريبه شديم باهم وهم خونه ايم
جاخوابمونم جداست
حالا فيلش ياد هندوستان كرده ميگه پاش بيوفته عرق ميخورم فلاني رو الكي بخاطرتو گذاشتم كنار واز اين حرفا
من نميدونم چيكاركنم باادم رفيق بازو عرق خور وبي مسئوليت نميتونم زندگي كنم جداهم نميتونم بشم فقد خداروشكر ميكنم بچه نيوردم...
شما بگين چيكاركنم؟خسته شدم از جنگ اعصاب وحرص خوردن