با بچه کوچیک ملاحظه ندارن که نیان بریدم دیگه دیشب تا صبح بیدار بودم دخترم جیغ میزد دلش درد میکرد از صبح پاشدم تدارک میبینم شوهرمم سرکاره با دختربزرگم نشستیم دارم خونه تمیز میکنیم غذا درست میکنیم مادرشوهرمم اومده کمک ولی خب خودم بیشتر کارارو باید بکنم
خسته نباشی گلم
پس من چی بگم ساعت یازده پری شب زنگ زدن که میایم
نه درک‌نمیکنن از شمهرستان مهمون داشتم دچ رور مامانمم کمک بوده دو روزه بعد از رفتنشون دارم تمیز میکنم نمیز نمیشه
ماها خیلی سوسولیم و زندگی رو سخت گرفتیم‌قدیما امکانات الان نبود مادرامون با چند تا قد و نیم قد یه ذره هم از زندگی شکایت نمیکردن مهمونداریشونو میکردن خونه و خودشونم مثل گل بودن یادش بخیر .....خودمم مثل شمام حتی پریود باشم مهمون راه نمیدم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
