من و مامانم کلا آبمون با هم یه جو نمی ره هر کاری امکان داشته باشم یه دختر برای مادرش لنجام بده کردم ، بازم فرزند دوست ندلشتنی خونه منم ، الانم پسر عموم زنگ زده که دو روز بریم ویلاشون ، بهانه کرده که چرا اول به تو گفته ( به اونهم گفته بوده ، تاریخ مشخص نبوده) پس من نمی یام، شما برین خوشی کنین ، من تنها می مونم ، روزی ده بار زنگ می زنه ، همیشه همیته هر جا می رم با گریه می رم، منم می گم تو که اخرش میای خوب انقدر اذیت نکن ، می گه عمرا ببام من باید عید بمونم تنها غصه بخورم ولی پسر عموم که بهش زنگ زده قول داده