دیگه سوارشدیم توی مسیر میگفت اره برو خونه مامانت منم از سرکار میام اصلا حوصله گریه کردنای دخترمو نداره و اینا توی مسیرم ی درمانگاه بود نگه داشت رفتیم دکتر و برگشتیم حرکت کردیم توی مسیر میگفت گفتم کرونا گرفتی میمیری خلاص میشما منم گفتم بچمونم عمت بزرگ میکنه گفت حالا اونموقع یکیو پیدا میکنم خلاصه ک رسیدیم خونه باباش اوناهممشکوک و خوشال همسرمم بشدت مشکوک گوشیشم اصلا زمین نمیزاشت بلندشد رفت حمام ب خودش رسید حالا کسی ک میگفت حال ندارمو اینا یهویی شد شادو شنگول لباس پوشید ک بره گفتم منم ببر خونه مامانم من بدون تو اینجا نمیمونم گفت باشه اصلا نگفت کجا میره ها منم گفتم خوش بگذره بهت معلومه جای خوبی میری گفت تو گور دارمبرم میخام یسر برم جایی
خلاصه اونشبمگزشت تا دوروز بعدشم همون خونهمامانم بودم عصر اومد گفت میام دنبالت بریم ی دور بزنیم گفتم باشه رفتیم بیرون ب سرعت نور دوباره منو بچمو رسوند خونه مامانم خودشم معلوم نشد کجا رفت گفت میره باغ منم حسابی بهم ریخته بودم ازاین مسخره بازیاش شروع کردم تماس تصویری گرفتم اونم هربار میرفت تو تاریکیمیشنست یا میشنست داخل ماشینو اینا
ساعت ده شد گفتم بیا خونه پیش خودم بخواب گفت ن من میرم خونه بابام گفتم باشه من فردا صبح واست اش میگیرم میارم باهم بخوریم