من هیچوقت عید خوشحال نیستم و حتی ناراحتم که داره میاد ... حس میکنم همه خوشبحتن جز من همه خوشحالن جز من و همه همه چیشون اوکی هست جز من ... حس تنهائی میکنم ... انگار غریب افتادم ... یه جور حس خاصیه ... همش توی ذهنم تصورات این میاد الان همه خانواده ها فامیلی توی یه ویلا توی شمال چقدر دارن خوش میگذرونن ... یا زوج ها چقدر با هم حس خوب دارن ... یا و یا و یا خیلی چیزای دیگه ... غم میگیرتم ... همش فکر میکنم همه دور هم جمعن ... شادن جز ما ... ما خیلی رفت و آمد فامیلی نداریم ... ینی اصلن نداریم ... خصوصن از وقتی مادر بزرگا و پدربزرگام فوت شد دیگه هرکی سوی خودشه ... خلاصش که دلم نمیخاد عید باشه ... دلم بیشتر میخواد همه چی عادی باشه ... حسای منفی دارم
بع عید و بهار و تمام کسانیکه عید رو دوست دارن نمیخوام توهین کنم ... لطفا کسی ناراحت نشه ... فقط درد دل کردم ... هیچوقت خاطره خوبی از عید نداشتم