2777
2789

تقریبا 7 ماهم بود از بیرون برمیگشتم خونه اونموقع فقط یه اتاق داشتیم تو خونه ی پدرشوهرم..بعد اومدم تو درم از داخل قفل کردم رفتم که بشینم رو تخت یهو دیدم یه گربه ی سیاه خیلی بزرگ رو تخته قشنگ سکته زدم یه جیغ بنفششش کشیدم گربهه ترسید دوید سمت در دید بستس دوباره پرید زیرتخت قایم شد  آقا منم که خشکم زده بود فقط تونستم پنجره رو باز کنم بعدم با اون شکم بزرگم شیرجه زدم رو تخت که باز گربهه ترسید پرید بیرون از پنجره در رفت  خداییش الان یادم میفته میترکم از خنده

البته خاطره ی بد هم زیاد دارم

شمام تعریف کنید خانومای مهربون  

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

این سوتی تازه اتفاق افتاده واسم

خونه پدرم بودیم همه دورهم نشسته بودیم

خاهرم داشت میگفت شوهرش خیلی زود از خواب بیدار میشه

منم سریع گفتم خوشبحالت

من هی باید بمالمش بمالمش بمالمششششش تا بیدار شه

خونه رف رو هوا اصن😂بخدا من منظورم این بود ک پشتشو بمالم تا از خواب پاشه فقط بد گفتم😅

خیلییی خجالت کشیدم جلو همع ابروم رف

دیگ بعد اون نرفتم خونه بابام🤦‍♀️

ی نفر دیگه داره برا همچین چیزایی ک تونا دیده میگیری دعا میکنه.😊

آقا روز زایمانمم که چشمت روز بد نبینه اینقد از معاینه میترسیدم که فقط لگد میپروندم آخرشم پام محکم خورد به دست ماما النگوش دستشو زخم کرد اونم قهر کرد گفت دیگه بالا سر این مریض نمیام بقیه هم میخندیدن  

من شش ماهم بود با شوهر دعوا کردیم زد تو دهنم از دماغ دهنم خون میومد اخر از خونه بیرونم کرد منم رفتم یه جایی دور بودیم با فامیل ۵ شش ساعتی راه بود  که نتونستم جایی برم تا اخر خیابون بدون کفش رفتم دیدم اونور یه چند تا سگ‌بود منم ترسیدم برگشتم اومدم دم در خابیدم خابم برد بعد چند ساعت بیدار شدم شوهر اشغالم درو باز نمیکرد منم موندم چی کار کنم مرده همسایه اومد از گوشیش زنگ زدم به شوهر اشغالم که درو باز کن  اون گوه خور بلخره درو باز کرد  با لباساش خون روی زمینو تمیز کرده بود 😆😆 اه چی خاطره ت‌خ‌م‌ی‌بود   توی خونه سریداری بودیم توی ویلا  بعد صاحب ویلا تو ویلاشون بود هر چه کمک کمک میگفتم وقتی منو میزد شوهر اشغالم اونا نیومدن کمک 😔😔😔😔😭😭😭😭😢

 خدایا کمکم کم صبور باشم بخشنده  ❤️❤️⁦:-*⁩⁦:-*⁩

دیشب ی سوتی دادم 

خونه بابام بودیم داشتم ب داداشمو ابجیم میگفتم ببینم چند روز دیگه تولدمه شوهرم پنج شش تومنی میده برم گوشیمو عوض کنم (نمیدونستم خونه است)یهو از دسشویی امد بیرون گفت نه فکرشم نکن عشقم😐

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   پری_دخت88  |  58 دقیقه پیش
توسط   bff_  |  39 دقیقه پیش
توسط   مهشاد3355  |  39 دقیقه پیش