سلام دوستان دیشب مادر شوهرم به شوهرم زنگ زده میگه خالتو بردن بیمارستان فشار پایین بوده باز مرخص کردن یک زنگ بزن حالشو بپرس بعد شوهرم به من گفت خالمو بردن بیمارستان فشار پایین بوده مرخصش کردن منم خدا شاهده دو سه بار بهش گفتم زنگ بزن حالشونو بپرسیم هی پشت گوش انداخت بعد امروز که رفته بیرون بعد اومده میگه خالم برات سلام رسوند منم بهش گفتم زنگ زدی مگه؟میگه آره بهش میگم چرا دیشب که بهت گفتم زنگ نزدی بعد برگشته به من میگه مگه تو که به خالت زنگ میزنی ازمن اجازه میگیری ؟همه اینا رو باگریه نوشتم خیلی ناراحت شدم خیلی
بهترین دیالوگی که توی عمرم شنیدم:امروز می خواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوی به میدان می آید. تزویر سکه ای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش. و چه خون دلها خورد علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین...💔