دوسه ماهه همسرم مدیر ساختمون شده یه خانمه هفته ی پیش اومد با دوتا بچه من رفتم خوش آمد گفتم بهش و گفتم اگه کاری داشتید بگید ....یه شماره داریم برا مجتمع رو گوشی منه اونو دادم بهش گفت مطلقه س و دوتا بچه داره یکی ده ساله یکی یه ساله ....
فردا صبحش ساعت هشت بود یکی پیام داد سلام بیداری ....😩 منم خواب آلود نوشتم بله بفرمایید
نوشت میخام برم سنو گرافی میای باهام ؟ من تا چن دقیقه مغزم واقعا قدرت تحلیل نداشت ....نوشتم شما ؟ نوشت همونم دیروز اومدم و ....نوشتم دوست عزیز من اجازه ندارم بعدشم بچه کوچیک دارم محاله ببرمش جاهای شلوغ ....نوشت خب اسنپ که داری یه ماشین برام بگیر ....هم حرص میخوردم هم در حال شاخ دراوردن بودم ....نوشتم خودتون بگیرید خب و.....تمام شد تا غروب اومده میگه خودت گفتی هرکاری داشتی بگو وگرنه مزاحمت نمیشدم 😶 حالا پسر بزرگه رو میخام عمل کنم بزارش پیش خودت من برم نوبت بگیرم براش و...منم نگهش داشتم رفت و اومد و تموم ....امروز صبح اومده میگه تلویزیونم خراب شده میای درستش کنی 😑
گفتم خواهر من اینکارا رو باید خودتون انجام بدید
بعد حالا اومده میگه خب فردا پسرم عمل داره کوچیکه رو میزاری پیش خودت 😶 گفتم گریه نمیکنه میگه اوووووف بخدا هلاک میشه غریبه ببینه ....گفتم فکر دیگه کن خب این چه کاریه
ای اهالی نی نی سایت یکی نیست بچه م رو نگه داره من برم خودم دار بزنم 😩😑 اینا چی فکر میکنن آخه خدایاااااااا😢