خانما من چندین سال پیش بخاطر بچه دار شدن و اینکه کسی نداشتم بچه م نگه داره و ترس از پرستار و مهد و تلقینهای همسرم که هیچ کس بچه مون نگه نمیداره کارم ترک کردم و ارزو کردم که خدایا هر چی حقوق من بیاد برای همسرم در امد همسرم یک سوم من بود و تقریبا همون شد و اینم بگم ۵ سال بچه نیاوردم پا به پای همسرم کار کردم کلا نصف پول پیش مستاجری خانوادش دادن بقیه ش خودم گذاشتم سر عقد فامیلای من سکه بارونم کردن با این پولا خونه خریدیم از طرف شرکتم ماشین خریدم باور کنید بیشتر زندگی من ساختم بعد اومدیم تهران خونه خریدیم کلا خونه با دعوای مادرم چون خانوادش نیومدن اصلا بنام من شد چون واقعا شاید یک صدمشم پول همسرم نبود همه طلاهام حتی دختریم دادم رفت بچه دوم اومد زندگی سخت تر شد خدا شاهده من که تو تیپ اول بودم ده سال یه لباس میپوشم صدامم در نمیاد خانوادش تو این سالها انقدر ازارم دادن گریه فقط مرحمم بود امشب با همسرم بحثم شد یه مقدار پول وام گذاشتیم بانک ماهیانه یه سود کمی میده دو روز قبلش با یه برنامه ای میچینه خالی میشه گفته بود مال تو ولی یه قرونم تو جیبم نمیمونه که حتی سالهاست نتونستم موهام برم رنگ کنم ارایشگاه همش خودم تو خونه بعد میگم بابا مگه نمیگی مال تو حالا بحثمون شد گفتم خوبه مغازه بنامم نزدی کرایه اون بود چی میشد میگه تو جنبش نداری همینم زدم کلی هست انقدر دلم سوخت اخه مگه این خرید این خونه رو خانمها کارتون به هیچ عنوان از دست ندید دستتون تو جیب خودتون باشه من میگم از ترس پدر و مادرم از دستم در نیاورده باور کن دور از جون بابام اینا نباشن اواره میشم انقدر گریه کردم گفتم خدا کاش کارم ول نمیکردم مرسی تحمل کردید نوشته هام