از اونورم بابام منو اتفاقی با دوس پسرم دید.البته اینم بگم چندباری ایشون اومد با مادرم صحبت کردم ولی خوب مادرم همش میگفت برو درستو بخون تا بعد.خلاصه بابام گفت این پسره باید بیاد خواستگاری .شهابم از خدا خواسته با خونواده ش اومدن .ولی بابام تو اون خواستگاری حرفی نزد و گفت که فقط خواستم بیاد تا ضایعش کنم .......خیلی سختی کشیدم بابت این جریان
از اونورم بابام گیر داده بود پولمو پس بده
خلاصه بعد از دوسال دیدم فایده نداره سال بعدش به مستاحر گفتم خونه رو خالی کن