بیست روز پیش تولدم بود،شوهرم به خواهرش گفته بود میخوام خانمم سوپرایز کنم وخونه شما براش تولد بگیرم چون من مهمون داشتم و خونه مون ریخت وپاش شده بود ب خواهرش گفته بود به من زنگ بزنه بگه امشب شام بیاین خونه ما ،بعد خواهرش بهم زنگ زد گفت شام بیاین خونه ما منم خیلی تعجب کردم چون خواهر شوهرم از این کارا نمیکنه و بهش گفتم ممنون مزاحم نمیشیم دیگه خیلی اصرار کرد گفتم باشه شب ساعتای نه بود شوهرم اومد دنبال مون،خواهرم با شوهرشو بچه هاشم بودن همگی رفتیم اخه خواهرشوهرم گفته بود اوناهم بیان توی راه رفتیم شیرینی خریدیم و رفتیم،خواهرشوهرم برا تولدم هیچ کاری نکرده بود شام و کیک و.... شوهرم خریده بود اونم هیچ کاری نکرده بود نه تزیینی هیچی بعد شام هم رفت نشست با خواهرم تعریف کردن من همه ظرفا روشستم حتی تعارفم نکرد که نمیخواد بشوری تازه ظرفایی که از قبل توی سینک شون بود هم شستم