هر چی خاطره و سوتی از دوران مدرسه و راهنمایی و دبیرستان دارین بگین ،دانش گاهم همینطور ،
من خودم راهنمایی ام ولی الان میخوام از مدرسه بگم😁
کلاس شیشم بودم و تو مدرسه خیلی شر و شیطون بودیم با دوستم بعد پنجره کلاس به کتابخونه مدرسه وصل بود بعد من و دوستم پنجره رو باز کردیم و مسئول کتابخونه دوتا دختر کوچولو کلاس سومی بودن ، بعد ما هی جامدادیامونا از پنجره پرت میکردیم تو کتابخونه و اینام بمون میدادن و بیچاره ها هیچی نمیگفتن و اخرش بعد چند بار خسته شدن رفتن به معاونمون گفتن😝 بعد معاون جامدادیامونا گرفت و بردمون دفتر😂بعد منو دوستم وایساده بودیم و این معاونمون هی داشت چیزمون میگفت😂منم معلمامون که دعوام میکنن خندم میگیره😂بعد من هی خندم میومد و جلو خودمو گرفته بودم ولی خیلی ضایع بود که میخوام بخندم ،😂بعد معاونمون فهمید خیلی جدی داشت میگفت حالا بخند حالا بخندددد ،منم یهو زدم زیر خنده 😆😆😆وایییی چقد باحال بود😂معاونمونم حرصش گرفت جامدادیمو دیگه تا اخر زنگ بم نداد😂