بچها داستانی که میخوام بنویسم داستان یکی از آشناهامونه خودشم تو سایت هست من با جزئیات نمیگم
این دختره از یه خانواده ی خیلی فقیر بود در حدی که باباش کار درستی نداشت و خونه هم نداره بعد تو دانشگاه خودشو آویزون یه پسر یتیم کرد و باهاش ازدواج کرد بعد با سیاست به اسم اینکه من تازه عروسم نمیتونم کرایه نشین باشم خونه مادرشوهرش هم فروخت و کل دارایی مادرشوهره رو گرفتن و انداختنش گوشه خیابون گفتن به ما ربطی نداره برو برای خودت جا پیدا کن بعدم نشست زیر پای شوهرش و خونه و ماشین شوهره رو زد به نام خودش و 2تا بچه داره که اولی از شوهرشه دومی از دوست پسرش ولی شوهر بیچارش نمیدونه
حالا فقط داره کل پولای شوهرش رو طلا میخره جوری که شوهره لباس درست هم نداره بپوشه،اول ازدواجشون شوهره خیلی خوشگل و خوشتیپ بود الآن مرده رو ببینی وحشت میکنی از صبح تا شب کار میکنه همه چیزش هم در اختیار خانمه بخاطر نقشه ها و حرفای این زنش از کل خانوادش هم پول کنده و از همشون جدا شده گویا و زنه الآن مثل یه آشغال باهاش برخورد میکنه،کاملا مثل عروسک خیمه شب بازیه دست این دختر،حالا دختره منتظره یه ارث خیلی تپل به شوهره برسه راحت میگه پول بیاد دستش برش میدارم پولا رو مهرمم میزارم اجرا و جدا میشم،واقعا تعجب میکنم این دختر بی ذات و پست فطرت که خانوادگی اینجورین من کامل میشناسمشون چجوری یه شوهر به این خوبی کرد بعد خیلی دخترای خوب گیر مردای عوضی میافتن،یه عروسم دارن اونم زیر دست اینا ذلیل شده برادرش هم کار و خونه نداره توی خونه باباش یه اتاق دارن زندگی میکنه واقعا بدا و خرابا بلدن چجوری خوشی رو به دست بیارن،بخدا جلو ما چنان سر شوهرش داد و بیداد کرد مرده یه کلمه چیزی بهش نگفت فقط صداش میکنه عشقم و عزیزم،بعد بعضی مردا دستت رو تا آرنج بکنی تو عسل باز دستت رو گاز میگیرن،اینم بگم دختره خیلیم زشته
واقعا دنیا جای عجیبیه