2777
2789
عنوان

داستان عاشقیم

1397 بازدید | 53 پست

میخواهم از عاشقانه هایم بگویم 

 هر زنی جنس این احساس را میداد  

طعم شور اشک عشق را   میداند

 درد زخم را میداند 

 هر  زنی این درد بی درمان را میشناسد

اسمش آرمان بود

یه پسر  خیلی سبزه  که توی صورتش  فرورفتگی های زیادی داشت،  بینیش با اینکه یکم بزرگ بود اما به فرم صورتش  میومد  لبای  گوشتی و قد بلند و هیکل تو پر

و من

دختری با چشمای  درشت قهوه ای  ،  قد متوسط  بینی قلمی و لبای متوسط

دختر خوشکلی بودم   اون موقع ها خیلیا میخواستن باهام دوست بشن

یکیش همین آرمان

یادمه اولین بار  چقد خندیدم که  قیافش خوب نیست و ازش خوشم نمیاد، میگفتم زشته، سیاهه و اون مدت ها دنبالم بود بهم میگفت دوسم داره ولی خب همه میدونیم از این دوس داشتنا زیاده

گذشت  و گذشت  تا یه روز مهرش به دلم افتاد  یادمه  توی وات بلاکش کرده بودم توی تلگرام پیام داد و منم جواب دادم همه چی از اونجا شروع شد

من خیلی مغرور بودم خیلی

خلاصه گذشت  و دوست شدیم  با خودم میگفتم هیچ وقت عاشق نمیشم یه مدت میمونم باهاش و بعد تموم

ماه ها گذشت   اما من روز به روز شیفته این مرد میشدم

مردی که شاید  قیافه  انچنان زیبایی نداشت اما مرد بود، با اینکه سر کار میرفت ولی شبا باهام کلی حرف میزد

احترام بلد بود،  برام وقت میزاشت  ، حرفامو میفهمید  ارومم میکرد

روزها گذشت و گذشت  و  تا به خودم اومدم دیدم  دنیای من پر شده از آرمان  

یک شب بهش گفتم میخوام یه چیزی بگم  اما به روم نیار اون شب اعتراف کردم به دوست داشتنش و بعد سریع شب بخیر گفتمو خوابیدم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

روزها با شوق و زوق حرف زدن با ارمان میگذشت از مدرسه ها وقتی برمیگشتم تو راه با موتور میومد و من از پنجره اتوبوس میدیدمش یه لبخند یه نگاه کوتاه و تمام 

 فردا همینطور روزا گذشت و یک روز صبح زود قرار شد بعد از چن ماه اولین بار همو از نزدیک ببینیم 

 فکرشو کن ساعت شیش صبح اومد سر کوچمون و منم منتظر اتوبوس مدرسه، یه عشق یواشکی با ترس و استرس لو رفتن 

 وقتی خونه خالم روبه رو کوچمون بود و هر لحظه ممکن بود یکی ببینه دستامو گرفت، از خجالت حتی سرمو بلند نمیکردم ببینمش اونم خجالت میکشید بهم یه پلاستیک پر الوچه داد سرمو بردم بالا سریع بوسیدمش و رفت 

 هر روز کارمون همین بود اینکه صبحا بیاد ببینمش و سریع بره و ظهرا وقتی از مدرسه برمیگشتم باز همونجا توی کوچمون ببوسمش بغلش کنم و برود

 خدایا این چه حکمتیست یکی را بر سر راهمان قرار میدهی مارا وابسته اش میکنی و در اخر سهم ما میشود یک دنیا اشک و دلتنگی .... 


  توی رابطمون درسته خیلی دعوا ها میشد ولی باز اشتی میکردیم، عادت کرده بودم هر روز ببینمش ، بغلش کنم، ببوسمش عادت کرده بودم دیگر ، من یک زنم ، احساس های یک زن هیچ وقت سر شوخی ندارند 


فک کنم اسی همزمان داره تایپ میکنه بعد میفرسته اسی جون کاش اول نوشته بودی بعد تاپیک میزدی

  عزیزم یه خوردشون نوشتم  ولی میدونی من  خیلی وقت نیست به نینی سایت اومدم خیلی وارد نیستم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز