از پنجره اتاق به بیرون نگاه کردم...
بارون میبارید..
تن مچاله شده ی آنیدو کشوندم کنار پنجره...
باچشمای پراز درد و اشک
بارون....تو چقدر زشتی...این قطره های ابی ک از ابرها میریزه چقدر زشتن
بارون....تو چقدر صدات زشته...
صدات رو اعصاب ادمه
نبار و خیابونامونو شُلی نکن که مثل خودت زشت بشن...
بارونه حسود
کار تو بود..
تو اونشب به لبخند من حسودی کردی
تو با حسادتت چشمای منم بارونی کردی..
بارونه پست..بارونه رذل...بارون حسود
کار خود لعنتیت بود...
شده باران بزند خاطره ای درد شود؟؟؟
بی تو هرشب منمو صدشب بارانیو درد...