ازدواج من و همسرم از روی عشق بوده و سنتی نبود
تو دوران نامزدی هیچ مشکلی نداشتیم غیر از موش دووندن های خانواده اش بعد عروسی متوجه شدم ایشون موقع عصبانیت بسیار بددهن میشن که خوب بعد مدتی از ازدواجمون چون میدید چقدر ناراحت میشم کم تر شد همیشه میگفت و میگه که شخص اول زندگیم مادرمه خوب اوایل ناراحت میشدم اما الان میگم همون جور که من پدر مادرم رو دوست دارم ایشونم حق داره ولی خوب همیشه بهش محبت میکردم الان مشکلم اینه که احساس میکنم نه تنها مادرش رو خیلی دوست داره بلکه تمام اعضای خانواده اش نسبت به من براش ارجح ترن مثلا الان دو روز خواهرش خونه ی ماست سر سفره باهاش شوخی میکنه براش غذا میکشه در حالی برا من فقط مواقع خاص اینجوریه و همیشه میگه خسته ام باهاش فیلم میبینه و درحین فیلم دیدن حرف میزنن و شوخی میکنن در حالی که برا من میگه دوست دارم تو سکوت فیلم ببینم بغلش میکنه موقع فیلم در حالی که برا من میگه موهات اذیتم میکنن یا دستم خواب میره و اینکه خواهرش باید تو خونه ی ما دست به سیاه و سفید نزنه اگرم اعتراض کنم یا بخوام بکشمش سمت خودم بی محلی میکنه من میدونم خواهرشه و مشکلی با رابطشون ندارم مشکلم همسرمه ببخشید طولانی شد