دیشب تخمه میذاشت رو زمین از رو زمین برمیداشت میشکوند،امروز صبح تمام هال کثیف بود،من حامله م،نمیتونم همیشه جارو بزنم،تازه هم لیموشیرین اورد میخواد پوستاشو بذاره رو زمین،توپیدم بهش،قهر کرد لیموشیرینو گذاشت سرجاش و گفت شام نمیخوام
نباید میتوپیدی بشقاب میذاشتی جلوش و یه اخم تا دفعه دیگه یادش بمونه
هر بچه ای منو میبینه میگه خوشبحال بچه تون چقدر مامان مهربونی داره ولی نمیدونن من بچه ندارم کاش خدا نگام میکرد من باردار میشدم و صاحب یه فرزند سالم و زیبا خدایا امیدم به تو هست خودت دستمو بگیر
شوهر من یه بار قهر کرد گفت شام نمیخورم منم گفتم عزیزم این یه افتخاره که تو نمیخوری خودم خوردم بقیشم گذاشتم برای فردا ظهرم الان سر شام بدو بدو خودش میاد مثل یه بچه خوب